نقد و بررسی فیلم سیبیسکت

  • 0 دیدگاه
  • 181 بازدید
نقد و بررسی فیلم سیبیسکت

درباره منتقد

  • نام: جیمز براردینلی
  • سن: 56 ساله
  • بیوگرافی :

    جیمز براردینلی (متولد ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۷) نویسنده و منتقد فیلم آمریکایی است.وی در نیوجرسی آمریکا متولد شد و پس از طی کردن دوران کودکی به چری هال و پس از آن به پیسکاتاوی نقل مکان کرد. وی از دانشگاه پنسیلوانیا مدرک کارشناسی ارشد برق را اخذ نمود و برای سالیان سال در این حوزه مشغول به کار شد. وی همسر خو...

    ادامه بیوگرافی همه نقدها

نقد و بررسی فیلم سیبیسکت (نقد فرمالیستی)

نقد و بررسی فیلم سیبیسکت

Seabiscuit (سیبیسکت)

کارگردان :Gary Ross

نویسنده :Laura Hillenbrand, Gary Ross

بازیگران :Tobey Maguire, Jeff Bridges, Elizabeth Banks

خلاصه داستان :چارلز که با فروش ماشین به ثروت انبوهی دست یافته پس از کشته شدن پسرش در یک تصادف و جدایی همسرش از او ، همه شور و نشاط زندگی اش را از دست می دهد . او پس از ازدواج مجدد علاقه اش را به اتومبیل از دست داده و به اسبهای مسابقهعلاقمند می شد . در این دوره زمانی ( دهه ۱۹۳۰ ) مسابقات اسبدوانی در امریکا در کانون توجه مردم قرار دارد . چارلز یک تعلیم دهنده اسب به اسم تام را استخدام می کند و تام نیز به اسبی به اسم سیبیکوئیت علاقمند می شود که همه سوارکاران خود را بازنده کرده است در حالیکه …


«سیبیسکت»(Seabiscuit) غایت امید جمعیت فیلم‌بین بالغ است؛ یک فیلم تابستانی که قرار نیست پسرهای نوجوان را تحت تاثیر خود قرار بدهد. در حالت عادی، محتمل است که شما فکر کنید شرکت «یونیورسال» با انتشار این فیلم در اواخر ماه ژولای ریسک بزرگی را مرتکب شده است اما می‌شود این توجیه را نیز آورد که بینندگان عادی سینما دیگر از دیدن انفجارها و تیراندازی‌ها و تعقیب و گریزهای مکرر خسته شده اند و «سیبیسکت» از آن‌گونه فیلم‌های درام الهام‌بخشی است که می‌تواند آن‌ها را در این موقع از سال راضی بکند. «سیبیسکت» مسیر بسیار مشخص و قابل انتظاری به سوی موفقیت، پیروزی و در نهایت رستگاری را طی می‌کند. شاید بتوان گفت که فیلمنامه‌ بهتر و والاتر از چیزی است که کلیت این فیلم لیاقتش را دارد اما کارگردان فیلم یعنی آقای «گری راس» می‌داند که چگونه یک فیلم سینمایی خوب بسازد. و اگرچه «سیبیسکت» کمی بیش از حد طولانی است اما در نهایت گلیم خود را از آب بیرون می‌کشد. اگر خلاصه بخواهیم بگوییم، «سیبیسکت» پادزهر خوبی برای ملالت‌های تابستانی است.


فیلم به طور کلی مسیری که در رمانی به همین نام از «لارا هیلنبرند» توصیف شده بود را طی می‌کند، داستان اسب مسابقه‌ای به نام «سیبیسکت»(این اسب یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های ورزشی دوران «ناامیدی بزرگ»* آمریکا). همه ستم‌دیده و تو سری خور را دوست دارند و این فیلم یک مشت از آن‌ها را در خود جای داده است. شخصیت‌های این فیلم شامل افرادی مثل «چارلز هاواردِ»(جف بریجز) تاجر، کسی که با خرید ماشین در دهه ۲۰ ثروتی به هم زد و سپس با فوت پسرش و ترک کردن خانه از سوی همسرش‌ شوق زندگی را از دست داد، «تام اسمیت»(کریس کوپر) که مربی اسبی است که به نگهداری و نه کشتن حیوانات عقیده دارد و اکثر اسب‌سواران او را صرفا دیوانه‌ای عجیب و غریب می‌پندارند و در نهایت «رد پولارد»(توبی مگوایر)، بوکسور شکست‌خورده‌ای که بیشتر زندگی خود را در خیابان‌ها و در ایستگاه‌های اتوبوس سپری کرده است. اسب داستان ما یعنی «سیبیسکت» نیز تقریبا برای هر کسی که مدتی صاحبش بوده چیزی جز ناامیدی به همراه نداشته است. علی رغم تبار خوبی که دارد، او عملا تبدیل به یک بازنده‌ی کامل شده است.


«چارلز» پس از ازدواج علاقه‌ش را از ماشین‌ها به سمت اسب‌ها تغییر داده است. با توجه به اینکه او کمترین اطلاعاتی راجع به حیوانات ندارد، «تام» را استخدام می‌کند تا نجواگر اسب‌هایش باشد. «تام» در عوض «سیبیسکت» را کشف می‌کند. او روحیات این اسب را دوست دارد و فکر می‌کند که او می‌تواند یک روزی برنده بشود. او همچنین «رد‌» را زیر بال و پر خود می‌گیرد چرا که باور دارد درست مثل «سیبیسکت» او را نیز می‌توان بازیابی کرد. «چارلز» پس از اینکه این اسب را مجددا تمرین می‌دهند تا ذهنیت بازنده‌ش را فراموش کند، او را وارد مسابقه‌ای در «سانتا آنیتا پارک» می‌کند. خیلی زود، این اسب تو سری خور و سابقاً بازنده در حال بردن مسابقات و سبک کردن رکوردهای متعدد است. در این زمان، «چارلز» هدف خود را بر روی چیز بسیار بزرگ‌تری می‌گذارد؛ او می‌خواهد با «وار ادمیرال» که یک برنده‌ی بسیار بزرگی است مسابقه داده و او را شکست دهد. پس از کلی کش و قوس، در نهایت این مسابقه‌ی یک در برابر یک در نوامبر ۱۹۳۸ در «پیملیکو» روی می‌دهد.

«سیبیسکت» همانند «راکی»‌ای است که بر روی خود یک زین مسابقه دارد و پیام‌های مثبتِ هالیوودی نیز از هر جهت به سوی او روانه شده اند. البته این به خودی خود چیز بدی نیست، علی‌الخصوص اگر که شما عاشق اینگونه فیلم‌ها باشید. فکر خام نکنید که «سیبیسکت» یک فیلم تاریخی دقیق است؛ فیلم بسیار در این مورد در نوسان عمل می‌کند، لحظه‌ای به حقیقت صادق است و لحظه‌ای دیگر نه. البته ممکن است برخی بگویند که این تغییر واقعیات باعث شکل‌گیری بهتر درام اثر می‌شوند( برای مثال بگذارید به یکی از تغییرات اشاره کنیم؛ «سیبیسکت» در جریان مسابقه‌ی سال ۱۹۴۰ «سانتا آنیتا هندیکپ» در اکثر لحظات در جایگاه دوم بود و نه آخر، تا اینکه در نهایت برنده‌ی مسابقه شد.


نیت و قصد این فیلم نشان دادن شباهتی است که بین «تام»، «چارلز»، «رد» و در نهایت «سیبیسکت» وجود دارد اما متاسفانه با این نکته گاها اغراق‌های بیش از حدی صورت می‌دهد. ارتباطات و تشابهاتی که فیلم به نمایش می‌گذارد گاها بیش از حد مشخص و واضح هستند(برای مثال در یکی از صحنه‌ها هم «رد» و هم اسب داستان ضربه‌گیرهای کاملاً یکسانی بر روی پاهایشان دارند). مقداری ظرافت و ریزه‌کاری می‌توانست تاثیر بسیار بیشتری بگذارد. و البته نباید از دیالوگ‌های سطح پایین اثر نیز گذر کرد. «آینده همین خط پایانه»، «گاهی وقت‌ها وقتی که آدم کوچولو ندونه که آدم کوچولوی داستانه، ممکنه کارهای بزرگی بکنه» و «چون زندگی یه ذره تلخه نباید بی‌خیالش بشی» دیالوگ‌هایی نیستند که در یک فیلم فاخر شاهدشان باشیم.


عملکرد بازیگران این فیلم با توجه به گروه شان بالاتر از چیزی است که انتظارش را دارید. «جف بریجز» صمیمی و دوست‌داشتنی است و شخصیت بهتر و قابل‌درک‌تری از نقشی که در فیلم «تاکر»(Tucker) داشت، به عهده گرفته است. «توبی مگوایر» که دیگر در نقش «مرد عنکبوتی»(Spider-Man) خود قرار ندارد، بازی قابل احترامی در نقش «رد» به نمایش گذاشته است اگرچه مسلماً قرار نیست که برای آن اسکار ببرد. شاید بهترین بازیگر در میان ۳ شخصیت اصلی فیلم را بتوان «کریس کوپر» دانست، کسی که علی‌رغم مدت زمان کمی که برای ایفای نقشش داشته است توانسته «تام» را به شخصیتی درگیرکننده و کسی که می‌توان با او همدلی کرد، تبدیل بکند. شخصیت اسب «سیبیسکت» را حیوانات مختلفی بازی کرده اند اما اگر زیاد در فیلم ریز نشوید متوجه تغییرات آن‌ها نخواهید شد. تنها شکایت من از بخش بازیگری را شاید بتوان متوجه «ویلیام اچ. میسی» دانست، بازیگری که بسیاری او را ستایش می‌کنم. حضور او به عنوان «تیک تاک مکگلاگلین»، اجراکننده‌ی خندان و هیجانی این مسابقات چنان نامناسب است که گویی شما یک دلقک را در میان اجرای «دریاچه قو» قرار داده باشید.


کارگردان این فیلم یعنی آقای «راس» در تلاش قبلی خود یعنی فیلم «پلزنتویل»(Pleasantville) توانایی‌ش در به تصویر کشیدن یک زمان و مکان متفاوت را به نمایش گذاشته بود. در طی تماشای «سیبیسکت» شما این حس را خواهید داشت که در دهه‌ی ۳۰ زندگی می‌کنید. «سیبیسکت» موفق‌ترین فیلم ورزشی از زمان «طبیعی»(The Natural) در به تصویر کشیدن یک فیلم ورزشی در یک زمان خاص تاریخی است. ممکن است برخی این ایراد را به کارگردان وارد کنند که استفاده از صدای «دیوید مک‌کولا» و روایت او از این زمان که شبیه به یک کلاس تاریخ است، چندان حرکت خوبی نبوده اما بینندگان جوان‌تر که چیزی درباره‌ی «ناامیدی» بزرگ نمی‌دانند احتمالا از این حرکت استقبال بکنند. اگر بخواهیم راجع به فیلم‌برداری مسابقات اسب‌سواری در این اثر صحبت بکنیم باید گفت که آقای «راس» انرژی موجود در این صحنه‌ها را با استفاده از شات‌هایی بدیع و عدم استفاده از کات‌های سریع بسیار افزایش داده است. در این فیلم هم شاهد صحنه‌هایی با دید سوم شخص و هم لحظاتی با دید اول شخص هستیم.


بزرگ‌ترین نقطه‌ ضعف «سیبیسکت» نه «تیک تاک مک‌گلاگلین»، نه روایت«مک‌کولا» و نه تمایلاتش برای تغییر دادن واقعیت است. در عوض از ۱ ساعت ابتدایی ناموزون اثر که هیچ‌گونه‌ درگیری‌ای برای مخاطب ایجاد نمی‌کند می‌توان نام برد. اگرچه معرفی و شخصیت‌پردازی تمامی کاراکترها و ایجاد محیط داستان بخش ضروری‌ و غیرقابل‌اجتنابی است، این بخش از فیلم بسیار متلاطم، ناهماهنگ و بدون احساس خاصی است. برای مثال از ما انتظار می‌رود تا با مرگ پسر «چارلز» احساس همدردی بکنیم در حالی که چندان این شخصیت را نمی‌شناسیم. در نهایت اما «سیبیسکت» ریتم مناسب خود را پیدا می‌کند و تمامی عناصر مورد نیاز را نیز پیاده می‌کند.

*:ناامیدی بزرگ به اواخر دهه‌ی ۲۰ تا پایان دهه ۳۰ گفته می‌شود، دورانی که به دلیل مشکلات اقتصادی، مردم آمریکا از وضعیت رفاهی درستی برخوردار نبودند.

برای نظر دادن باید عضو شوید!

ورود به سامانه عضویت رایگان