مردان آنجلس

تاریخی , مذهبی
  • 0 دیدگاه
  • 879 بازدید
9
مردان آنجلس

مردان آنجلس

داستان فیلم

مردان آنجلس یک مجموعه تلویزیونی به کارگردانی فرج‌الله سلحشور، تولید سال ۱۳۷۵ شبکه ۱ سیمای جمهوری اسلامی ایران است.

در سال ۱۳۹۲ پخش این مجموعه تلویزیونی در مصر به عنوان نخستین سریال ایرانی پخش شده از کانال رسمی این کشور مخالفت‌هایی را از سوی سلفی‌ها که این عمل را تلاشی برای ترابرد فرهنگ شیعی می‌شمردند در پی داشت.

خلاصه داستان

یاران غار شماری خداپرست بودند که اندکی پس از میلاد مسیح و پیش از گسترش مسیحیت در زمان فرمانروایی یکی از پادشاهان روم باستان با نام دقیانوس در سرزمین فیلادلفیا زندگی می‌کردند و همگی جز یکی از آنان که چوپان بود از بلندپایگان (اشراف) و درباریان بودند و ایمان خود را پنهان نگاه می‌داشتند.

نام اینان به کاملترین شرح این‌گونه است: تملیخا – مکسینا_مرطوسنیرویسکسطومسدنیموسریطوفسقالوسمحسلمینا، که به «یاران غار» (اصحاب کهف) آوازه دارند. دسیوس آنها را فراخواند و از آئینشان پرسید که پاسخ دادند ما مسیحی هستیم.

دسیوس آنها را به زندان انداخت و یک شب زمان داد تا در باور خویش بازنگری کنند و از مسیحیت دست بکشند. چون شب فرارسید «یاران غار» از زندان دسیوس گریختند و در بیرون شهر به کوه بیجلوس پناه بردند. نزدیک کوه شبانی بود به نام دنیموس که گوسفندان را نگاهبانی می‌کرد. «یاران غار» دین و آئین تازه را بر شبان نمایاندند و از او پناه خواستند دنیموس شبان دین ایشان پذیرفت و گوسفندان را به حال خود گذاشته با آنها در یکی از شکافها و غارهای سخت‌گذر کوه که دور از نگاه گذرکنندگان بود پنهان شد. به همراه شبان سگی بود بنام قطمیر که هرچند آن سگ را می‌زد بازنمی‌گشت و با هفت تن «یاران غار» به درون غار رفت.

چون آنها بخفتند قطمیر دستها پیش دراز کرد و چنان‌که عادت سگ باشد دهان به سر دست نهاده در خواب ژرفی فرورفت. پس به خواب رفتند و پس از ۳۰۹ سال بیدار شدند.

چون آفتاب نیمروز دیدند پنداشتند که شب گذشته سپیده‌دم در غار شده بخفتند و اکنون بیدار گشتند. یکی از آنان به نام تملیخا چند درم به مهر و سکهٔ دسیوس بازار برد تا آذوقه خریداری کند. خانه‌ها و بازارهای شهر در دید تملیخا شگفت آمد. نزدیک نانوا شد و درم و سکهٔ زمان دسیوس نشان داد و نان خواست. نانوا گفت این سکه از کجا آوردی؟ تملیخا گفت روز پیش از شهر بیرون بردم مگر مهر دسیوس را نمی‌بینی؟ نانوا که مردی عامی بود دسیوس را نشناخت و نان نداد. نانوا و تملیخا سرگرم گفتگو بودند که یکی از سرهنگان در رسید و تملیخا را نزد فرماندار شهر برد. فرماندار شهر چون سکه دسیوس بدید گفت که او در شمار «یاران» و از زمان دسیوس است زیرا افسانهٔ ایشان را در انجیل خوانده بود. پس روحانیون ترسایی را فراخواند تا داستان را خود از زبان تملیخا بشنود تملیخا در پاسخ روحانیون گفت: من و یارانم از ترس دسیوس دیروز از این شهر بیرون رفتیم و در کوه بیجلوس بغاری پنهان گشتیم. امروز از خواب برخاستیم و من به شهر آمدم تا با این پولها نان و آذوقه خریداری کنم و امشب از اینجا برویم.

فرماندار شهر به تملیخا گفت: از زمان دسیوس تا این ساعت مدت ۳۰۹ سال می‌گذرد. کسی به نام عیسی آمد و افسانهٔ شما را در انجیل خود آورده است. ما مسیحی هستیم و از روش عیسی پیروی می‌کنیم. یاران تو کجایند؟

برای نظر دادن باید عضو شوید!

ورود به سامانه عضویت رایگان
  • nadia rajabzade
    nadia rajabzade 6 سال پیش

    سریال خیلی جالبیه

  • سبحان تقی نژاد
    سبحان تقی نژاد 6 سال پیش

    سریال ازنظراسلامی وتاریخی خوب ساخته شده است