یکی بود یکی نبود فیلمی
به کارگردانی ایرج طهماسب و نویسندگی حمید جبلی و ایرج طهماسب محصول سال ۱۳۷۹ است.
خلاصه داستان
ایرج
که همراه همسرش نرگس و تنها پسرشان آرش در خانهای اجارهای زندگی میکند،
نامهای دریافت میکند که در آن بچهای بیمار از او کمک خواسته است. ایرج
این نامه را شوخی تلقی میکند و همراه فرهاد (برادر همسرش) با اتومبیلش به
طرف شمال حرکت میکند و زمانی که از یک تونل میگذرند خود را در فضایی غریب
و روبروی کلبهای مییابند و برای فرار از باران شدید به درون کلبه
میروند که کسی در آن نیست ولی مدتی بعد میهمانان دیگری سر و کلهشان پیدا
میشود: بره سفید کوچکی که خود را ببعی معرفی میکند، کلاغ، مرغ، خروس،
الاغ و گاو. الاغ که خود را پدرخوانده «ببعی» می خواند از راز نامه پرده
برمیدارد و به ایرج میگوید که آن بچه بیمار در واقع همان ببعی است که
همیشه در آرزوی دیدن «خاله پیرزن» است که جای خالی مادر او را پر کرده بود و
حالا از دوری او بیمار شده است. مادر «ببعی» نیز پیش از مرگش از الاغ
خواسته بود که در حق او پدری کند و او را نزد خود نگاه دارد. همه تصمیم
میگیرند به ببعی کمک کنند. نرگس از آمدن میهمانان ناخوانده به خانه ناراحت
میشود و ایرج به ناچار حیوانات را به یک هتل میبرد ولی در آنجا هم عذر
آنها را میخواهند و آنها بار دیگر به خانه ایرج میروند و حیوانات به نرگس
قول میدهند که همیشه تمیز باشند. ایرج، ببعی را که تب کرده، به مطب یک
پزشک میرساند اما همه میدانند که تنها درمان او، دیدن «خاله پیرزن» است.
ایرج تصویری خیالی از «خاله پیرزن» نقاشی میکند و آن را بر در و دیوار شهر
میچسباند. گرچه آقای لطیفپور، صاحبخانه ایرج هم از وجود حیوانات در خانه
ناراحت است اما بعدها در جشن تولد ببعی سنگ تمام میگذارد. در جشن تولد که
همه بچههای مدرسه آرش شرکت دارند، حال ببعی وخیم میشود و او را به
بیمارستان میبرند. پزشک پس از معاینه، از او قطع امید میکند و در حالی که
همه و از جمله پزشک فکر میکنند که ببعی مرده است، با آمدن «خاله پیرزن»
بر بالین وی حال بره کوچک خوب میشود و فرهاد نیز به ازدواج با دختر همسایه
ایرج امیدوار میشود.